فکر کنید زندگی یک پروژه ساختمانی است و شما با ابزار خاصی متولد شدید،
مثلا دست چکشی دارید. مهارت اصلی چکش کوبیدن میخ است و کارهایی مثل شکل دادن یا شکستن.
کارهایی که برای ساختن این خانه لازم هستند.
اما شما این کارها را دوست ندارید.
شما دوست دارید مثل همسایه خود جیمی که با مداد متولد شده است نقاشی و طراحی کنید.
پس چون نمیتوانید خودتان انجام بدید همیشه ناراحت و عصبانی هستید.
همه به شما میگن تو این استعداد را داری ازش استفاده کن اما تو میگ اه این استعداد نیست یک نفرینه.
ابزار شما مشکلی نداره.
در زندگی اغلب ما به توانایی های دیگران نگاه میکنیم و سعی میکنیم مثل اونا عمل کنیم.
ما توانایی های خود را نادیده میگیریم و دنبال چیزی میرویم که برای ما مناسب نیست.
من معتقدم که افراد با یک مهارت اصلی به دنیا می آیند
اما مشکل اینجاست که این ابزار را در هدف نادرست استفاده میکنند.
با چکش میخواهیم طراح و معمار شویم و با قلم مو یک ساختمان را رنگ کنیم.
ولی مردم همیشه میگن ” من مهارت اصلیم رو نمیدونم” جواب اینه، جلوی چشم شماست.
دقیقا شبیه مثالی که زدم، اگر نگاه کنید که خود شما چه در دست دارید.
ما اغلب میخواهیم خودمون رو تغییر بدیم که بتونیم کاری انجام بدیم که ” میخوایم”.
و این “خواسته”های ما از کجا نشات میگیرند؟ از درون ما نیستند. از نگاه کردن به بقیه است.
هدف را تغییر بده.
ولی تنها دانستن مهارت اصلی به تنهایی کافی نیست.
اگر اون رو پیدا کردید تازه نیمه راه هستید.
در پادکست”این هفته در استارت اپ”.
مایک جونز میگفت من میبینم بعضی از کار آفرینان را که میخواهند با چاقوی کره خوری دیوار را ببرند!
شما ممکنه یکم پیش برید اما هرگز قادر به تخریب دیوار نخواهید بود.
آیا این به این معنیه که چاقوی کره خوری بده؟
معلومه که نه.
شما ممکنه بتونید با ماشین تخریب دیوار را تخریب کنید
اما نمیتوانید یک ساندویچ کره بادام زمینی خوشمزه با اون درست کنید.
زندگی یعنی اینکه شما بدانید ابزار شما چیست و کجا میتوانید از آن به درستی و موثر استفاده کنید.